پیغمبران - عصمت نبوت
ظهور پیغمبران خدا نظریه وحى را که در فصل سابق گذشت تاءیید مى کند پیغمبران خدا مردانى بودند که دعوى وحى و نبوت نمودند و براى دعوى خود حجت قاطع اقامه کردند و مواد دین خدا را که همان قانون سعادتبخش خدایى است ، به مردم تبلیغ نموده در دسترس عموم گذاشتند و چون پیغمبران که با وحى و نبوت مجهز بودند، در هر زمان که ظاهر شدند بیش از یک فرد یا چند فرد نبودند، خداى متعال هدایت بقیه مردم را با ماءموریت دعوت و تبلیغ که به پیغمبران خود داده ، تتمیم و تکمیل فرمود.
و از اینجاست که پیغمبر خدا باید با صفت عصمت متصف باشد؛ یعنى در گرفتن وحى از جانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانیدن آن به مردم از خطا مصون باشد و معصیت (تخلف از قانون خود) نکند؛ زیرا - چنانکه گذشت - تلقى وحى و حفظ و تبلیغ آن سه رکن هدایت تکوینى مى باشند و خطا در تکوین معنا ندارد.
گذشته از اینکه معصیت و تخلف از مؤ داى دعوت و تبلیغ خود، دعوتى است عملى به ضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمینان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتیجه غرض و هدف دعوت را تباه مى کند.
خداى متعال در کلام خود به عصمت پیغمبران اشاره نموده مى فرماید:
(وَاجْتَبَیْناهُمْ وَهَدَیْناهُمْ اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ) (182)
و باز مى فرماید:
(عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ اَحَداً اِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَاِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغَوُا رِسالاتِ رَبِّهِمْ ) (183) .
پیغمران و دین آسمانى
آنچه پیغمبران خدا از راه وحى به دست آورده و به عنوان پیغام و سفارش خدایى به مردم رسانیدند ((دین )) بود؛ یعنى روش زندگى و وظایف انسانى که سعادت واقعى انسان را تاءمین مى کند (184) .
دین آسمانى به طور کلى از دو بخش اعتقادى و عملى مرکب مى باشد، بخش اعتقادى یک رشته اعتقادات اساسى و واقع بینى ها است که باید انسان پایه زندگى خود را به روى آنها گذارد و آنها سه اصل کلى ((توحید، نبوت و معاد)) است که با اختلال یکى از آنها پیروى دین صورت نبندد.
و بخش عملى یک رشته وظایف اخلاقى و عملى است که مشتمل است بر وظایفى که انسان نسبت به پیشگاه خداى جهان و وظایفى که انسان در برابر جامعه بشرى دارد. و از اینجاست که وظایف فرعى که در شرایع آسمانى براى انسان تنظیم شده بر دو گونه است اخلاق و اعمال و هر یک از آنها نیز بر دو قسم است :
الف - قسمتى ، اخلاق و اعمالى است که به پیشگاه خداوندى ارتباط دارد مانند خلق و صفت ایمان و اخلاص و تسلیم و رضا و خشوع و مانند عمل نماز و روزه و قربانى و این دسته بویژه ((عبادات )) نامیده مى شود و خضوع و بندگى انسان را نسبت به پیشگاه خدایى مسجل مى سازد.
ب - و قسمتى ، اخلاق و اعمال شایسته اى است که به جامعه ارتباط دارد مانند اخلاق و صفات بشر دوستى و خیرخواهى و عدالت و سخاوت و مانند وظایف معاشرت و داد و ستد و غیر آنها و این قسم بویژه ((معاملات )) نامیده مى شود.
و از طرف دیگر نوع انسانى تدریجا متوجه کمال است و جامعه بشرى به مرور زمان ، کاملتر مى شود، ظهور این تکامل در شرایع آسمانى نیز ضرورى است و قرآن کریم نیز همین تکامل تدریجى را (چنانکه از راه عقل به دست مى آید) تاءیید مى کند و چنانکه از آیاتش استفاده مى شود هر شریعت لاحق از شریعت سابق کاملتر است ، مى فرماید:
(وَاَنْزَلْنا اِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ ) (185) .
و البته چنانکه نظریات علمى نشان مى دهد و قرآن کریم نیز تصریح مى کند، زندگى جامعه انسانى در این جهان ابدى نیست و طبعا تکامل نوع وى نامتناهى نخواهد بود و از این روى ، کلیات وظایف انسانى از جهات اعتقاد و عمل ناگزیر در مرحله اى متوقف خواهد شد بالتبع نبوت و شریعت نیز روزى که از جهت کمال اعتقاد و توسعه مقررات عملى به آخر مرحله رسید، ختم خواهد گردید.
و از اینجاست که قرآن کریم براى روشن ساختن اینکه اسلام ، دین محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آخرین و کاملترین ادیان آسمانى است ، خود را کتاب آسمانى غیر قابل نسخ و پیغمبراکرم را خاتم انبیا و دین اسلام را مشتمل به همه وظایف ، معرفى مى کند؛ چنانکه مى فرماید:
(وَاِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ لایاءتیِه الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ ) (186) .
و مى فرماید:
(ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَلکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخاتَمَ النَّبِیّینَ ) (187) .
و مى فرماید:
(وَنَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَىْءٍ ) (188) .
پیغمبران و حجت وحى و نبوت
بسیارى از دانشمندان امروزى که در وحى و نبوت کنجکاوى کرده اند، مسئله وحى و نبوت و مسائل مربوط به آن را با اصول روانى اجتماعى توجیه نموده اند مى گویند: پیغمبران خدا مردانى پاک نهاد، بلند همت و بشر دوست بوده اند که براى پیشرفت مادى و معنوى بشر و اصلاح جامعه هاى فاسد قوانین و مقرراتى تنظیم نموده اند و مردم را به سوى آن دعوت کرده اند و چون مردم آن روز زیر بار منطق عقل نمى رفته اند براى جلب اطاعت مردم ، خود و افکار خود را به عالم بالا نسبت داده اند و روح پاک خود را روح القدس و فکرى که از آن ترشح مى کند (وحى و نبوت ) و وظایفى را که از آن نتیجه گرفته مى شود (شریعت آسمانى ) و بیاناتى که مشتمل به آنهاست مثلاً ((کتاب آسمانى )) نامیده اند.
کسى که با انصاف و نظر عمیق به کتب آسمانى و بویژه به قرآن کریم و همچنین به شریعت پیغمبران نگاه کند، تردید نخواهد داشت که این نظریه درست نیست ، پیغمبران خدا مردان سیاست نبودند بلکه مردان حق و سراپا صدق و صفا بودند. چیزى را که درک مى کردند بى کم و کاست مى گفتند و آنچه را مى گفتند، مى کردند و آنچه مدعى بودند شعور مرموزى بود که با مدد غیبى به ایشان اضافه مى شد و از آن راه ، وظایف اعتقادى و عملى مردم را از پیشگاه خدایى فرا گرفته به مردم تبلیغ مى کردند.
و از اینجا روشن مى شود که براى ثبوت دعوى نبوت ، حجت و دلیل لازم است و مجرد اینکه شریعتى که پیغمبر مى آورد مطابق عقل مى باشد، در صدق دعوى پیغمبرى کافى نیست ؛ زیرا کسى که دعوى پیغمبرى مى کند علاوه بر دعوى صحت شریعت خود، دعوى دیگرى دارد و آن این است که با عالم بالا رابطه وحى و نبوت دارد و از جانب خدا ماءموریت دعوت یافته است و این دعوى در جاى خود دلیل مى خواهد. و از این روى بود که (چنانکه قرآن کریم خبر مى دهد) پیوسته مردم با ذهن ساده خود از پیغمبران خدا براى اثبات صدق دعوى نبوت معجزه مى خواسته اند.
و معناى این منطق ساده و درست این است که وحى و نبوت که پیغمبر خدا دعوى مى کند در سایر مردم که مانند وى انسانند یافت نمى شود و ناچار نیرویى است غیبى که خدا به طور خرق عادت به پیغمبر خود داده که بوسیله آن سخن خدا را شنیده از روى ماءموریت ، به مردم برساند، اگر راست است ، پس پیغمبر از خداى خود بخواهد که خارق عادت دیگرى به وجود آورد که مردم به وسیله آن ، صدق نبوت پیغمبر (مدعى نبوت ) را باور کنند.
چنانکه روشن است درخواست معجزه از پیغمبران طبق منطقى است درست و بر پغمبر خداست که براى اثبات نبوت خود ابتدا یا طبق درخواست مردم ، معجزه بیاورد و قرآن کریم نیز این منطق را تاءیید کرده از بسیارى از پیغمبران ابتدا یا پس از درخواست مردم معجزه نقل مى فرماید.
البته بسیارى از کنجکاوان تحقق معجزه (خرق عادت ) را انکار نموده اند ولى سخنشان به دلیل قابل توجهى تکیه نمى دهد و علل و اسبابى که براى حوادث تا کنون با تجربه و فحص به دست ما رسیده هیچگونه دلیلى نداریم که آنها دائمى هستند و هیچ حادثه اى هرگز با غیر علل و اسباب عادى خود متحقق نمى شود و معجزاتى که به پیغمبران خدا نسبت داده شده محال و خلاف عقل (مانند زوج بودن عدد سه ) نیستند بلکه خرق عادت مى باشد در صورتى که اصل خرق عادت از اهل ریاضت بسیار دیده و شنیده شده است .
شماره پیغمبران خدا
به حسب نقل در گذشته تاریخ ، پیغمبران بسیارى آمده اند و قرآن کریم نیز کثرت ایشان را تاءیید فرموده و عده اى از ایشان را به نام و نشان یاد کرده ولى عده مشخص برایشان ذکر ننموده است .
از راه نقل قطعى شماره ایشان به دست نیامده جز اینکه در روایت معروف که از ابى ذر غفارى از پیغمبراکرم است عدد ایشان 124 هزار تعیین شده است .
پیغمبران اولوالعزم و صاحبان شریعت
به حسب آنچه از قرآن کریم استفاده مى شود همه پیغمبران خدا شریعت نیاورده اند بلکه پنج نفر از ایشان که حضرت نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هستند اولواالعزم و صاحبان شریعت مى باشند و دیگران در شریعت تابع اولواالعزم بوده اند. خداى متعال در کلام خود مى فرماید:
(شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدّینِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذى اَوْحَیْنا اِلَیْکَ وَما وَصَّیْنا بِهِ اِبْراهیمَ وَمُوسى وَعیسى ) (189)
و مى فرماید:
(وَاِذ اَخَذْنا مِنَ النَّبِیّینَ میثاقَهُمْ وَمِنْکَ وَمِنْ نُوحِ وَاِبْراهیمَ وَمُوسى وَعیسىَ بْنِ مَرْیَمَ وَاَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً ) (190) .
نبوت محمد (ص )
آخرین پیغمبران خدا حضرت محمد (ص ) مى باشد که صاحب کتاب و شریعت است و مسلمانان به وى ایمان آورده اند. حضرت محمد (ص ) 53 سال پیش از شروع تاریخ هجرى و قمرى در شهر مکه از حجاز در میان خانواده بنى هاشم از قریش که گرامیترین خانواده عربى شناخته مى شد، تولد یافت .
پدر آن حضرت ((عبداللّه )) و مادرش ((آمنه )) نام داشت و در همان اوایل کودکى ، پدر و مادر را از دست داد و در کفالت جد پدرى خود عبدالمطلب قرار گرفت ، بزودى عبدالمطلب نیز بدرود زندگى گفت و عمویش ابوطالب به سرپرستى او قیام کرده او را به خانه خود آورد. آن حضرت در خانه عمومى خود بزرگ شد و ضمنا پیش از بلوغ با عمومى خود همراه مال التجاره به شام سفر کرد.
آن حضرت درس نخوانده بود و نوشتن یاد نگرفته بود ولى پس از بلوغ و رشد با عقل و ادب و امانت معروف شد و در نتیجه عقل و امانت یکى از بانوان قریش که به ثروت معروف بود او را سرپرست اموال خود قرار داد و اداره امر تجارت خود را به او واگذار کرد.
آن حضرت سفرى دیگر نیز با مال التجاره به شام نمود و در اثر نبوغى که از خود نشان داد، سود فراوانى عاید گردید و دیرى نگذشت که آن بانو پیشنهاد ازدواج به آن حضرت نمود و او نیز پذیرفت و پس از ازدواج که در 25 سالگى آن حضرت واقع شد تا سن چهل سالگى در همان حال بود و شهرت به سزایى در عقل و امانت پیدا کرد جز اینکه بت نپرستید (با اینکه مذهب معمولى عرب حجاز بت پرستى بود) و گاهى به خلوت رفته با خدا به راز و نیاز مى پرداخت ، تا در سن چهل سالگى که در ((غار حراء)) (غارى است در کوههاى تهامه در نزدیکى مکه ) خلوت کرده بود از جانب خداى متعال براى نبوت برگزیده شد و ماءموریت تبلیغ یافت و اولین سوره قرآنى (سوره علق ) بر وى نازل شد و همان روز به خانه خود مراجعت و در راه پسر عموى خود على بن ابیطالب را دید و پس از بیان واقعه ، على علیه السّلام به وى ایمان آورد و پس از ورود به منزل ، همسرش نیز اسلام را پذیرفت .
پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم براى اولین بار که گروه مردم را دعوت کرد با عکس العمل طاقت فرسا ودردناکى روبرو شد وناچار پس ازآن مدتى دعوت سرى مى کرد تا دو باره ماءمور شد که خویشاوندان بسیار نزدیک خود را دعوت کند، ولى این دعوت نتیجه اى نداد و کسى از آنان جز على بن ابیطالب به وى ایمان نیاورد (ولى طبق مدارکى که از ائمه اهل بیت علیهم السّلام نقل و به استناد اشعارى ازابوطالب در دست است شیعه معتقد است که وى به اسلام گرویده بود ولى چون یگانه حامى پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود ایمان خود را از مردم کتمان مى فرمود تا قدرت ظاهرى خود را پیش قریش حفظ کند) پس از آن پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم طبق ماءموریت خدایى به دعوت علنى پرداخت شروع دعوت علنى تواءم بود با شروع سخت ترین عکس العمل و دردناکترین آزارها و شکنجه ها از ناحیه اهل مکه نسبت به پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و مردمانى که تازه مسلمان شده بودند تا سختگیرى قریش به جایى رسید که گروهى از مسلمانان خانه و زندگى خود را ترک نموده به حبشه مهاجرت کردند و پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با عموى خود ابوطالب و خویشاوندان خود از بنى هاشم سه سال در شعب ابوطالب (حصارى بود در یکى از درّه هاى مکه ) در نهایت سختى و تنگى متحصن شدند و کسى با آنان معامله و معاشرت نمى کرد و قدرت بیرون آمدن نداشتند.
بت پرستان مکه با اینکه هرگونه فشار و شکنجه از زدن و کوبیدن و اهانت و استهزا و کارشکنى در حق وى روا مى داشتند گاهى نیز براى اینکه او را از دعوت خود منصرف کنند از راه ملاطفت پیش آمده وعده مالهاى گزاف و ریاست و سلطنت به وى مى دادند ولى پیش آن حضرت وعده وعید آنان مساوى بود و جز تشدید همت و تصمیم عزیمت نتیجه اى نمى بخشید. در یکى از مراجعه هایى که به آن حضرت کرده و وعده مال گزاف و ریاست مى دادند، آن حضرت به عنوان تمثیل به آنان فرمود:((اگر خورشید را در کف راست و ماه را در کف چپ من بگذارید، از فرمانبردارى خداى یگانه و انجام ماءموریت خود روى برنخواهم تافت )).
در حوالى سال دهم بعثت که آن حضرت از شعب ابیطالب بیرون آمد، کمى بعد از آن ، ابوطالب عمو و یگانه حامى وى بدرود زندگى گفت و همچنین یگانه همسر باوفاى وى درگذشت . دیگر براى آن حضرت هیچگونه امن جانى و پناهگاهى نبود و بالا خره بت پرستان مکه نقشه محرمانه اى براى کشتن وى طرح کرده شبانه خانه اش را از هر سوى به محاصره درآوردند که آخر شب ریخته در بستر خواب قطعه قطعه اش کنند.
ولى خداى متعال مطلعش ساخته به هجرت یثرب ماءمورش کرد.، آنگاه حضرت على علیه السّلام را در بستر خواب خود خوابانید شبانه به نگهدارى خدایى از خانه بیرون آمد و از میان گروه دشمنان بگذشت و در چند فرسخى مکه به غارى پناهنده شد و پس از سه روز که دشمنان به هر سوى گشته و از دستگیرى او نومید شده بودند، به مکه بازگشتند، از غار بیرون آمده راه یثرب را در پیش گرفت .
اهل یثرب که بزرگانشان پیش از آن به حضرت ایمان آورده و بیعت کرده بودند، مقدمش را با آغوش باز پذیرفتند و جان و مال خودشان را در اختیارش گذاشتند.
آن حضرت براى اولین بار در شهر یثرب یک جامعه کوچک اسلامى تشکیل داده با طوایف یهود که در شهر و اطراف آن ساکن بودند و همچنین با قبایل نیرومند عرب آن نواحى پیمانها بست و به نشر دعوت اسلامى قیام فرمود و شهر یثرب به ((مدینة الرسول )) معروف شد.
اسلام روز به روز به سوى توسعه و ترقى پیش مى رفت و مسلمانانى که در مکه در چنگال بیدادگرى قریش گرفتار بودند تدریجا خانه و زندگى خود را رها کرده ، به مدینه مهاجرت نمودند و پروانه وار به دور شمع وجود پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گرد آمدند و ((مهاجرین )) نامیده شدند؛ چنانکه یاوران یثربى آن حضرت به ((انصار)) شهرت یافتند.
اسلام با سرعت تمام پیشرفت مى کرد ولى با این حال بت پرستان قریش و طوایف یهود حجاز از کارشکنى و ماجراجویى هیچگونه فروگذارى نمى کردند و به دستیارى گروه منافقین که در داخل جمعیت مسلمانان بودند و به هیچ سمت خاصى شناخته نمى شدند هر روز مصیبت تازه اى براى مسلمانان به وجود مى آوردند، تا بالا خره کار به جنگ کشید و جنگهاى بسیارى میان اسلام و وثنیت عرب و یهود اتفاق افتاد که در اغلب آنها پیروزى با لشگر اسلام بود. شماره این جنگها به هشتاد و چند جنگ بزرگ و کوچک مى رسد و در همه جنگهاى بزرگ مانند جنگ بدر و احد و خندق و خیبر و غیر آنها پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شخصا حاضر معرکه جنگ مى شد و در همه جنگهاى خونین بزرگ و بسیارى از جنگهاى کوچک ، گوى پیروزى به دست على علیه السّلام ربوده مى شد و تنها کسى بود که هرگز در جنگى از آن همه جنگها پا به عقب نگذاشت و در همه این جنگها که در مدت ده سال پس از هجرت درگرفت از مسلمانان کمتر از دویست و از کفار کمتر از هزار تن کشته شده است .
در اثر فعالیت آن حضرت و فداکاریهاى مهاجرین و انصار در مدت ده سال پس از هجرت ، اسلام ، شبه جزیره عربستان را فرا گرفت و نامه هاى دعوتى به پادشاهان کشورهاى دیگر مانند ایران و روم و مصر و حبشه نوشته شد.
آن حضرت در زى فقرا مى زیست و به فقر افتخار (191) مى کرد و لحظه اى از وقت خود را بیهوده نمى گذرانید بلکه وقت خود را سه بخش کرده بود: بخشى اختصاص به خدا داشت و با عبادت و یاد خدا مى گذشت و بخشى به خود و اهل خانه و نیازمندیهاى منزل مى پرداخت و بخشى از آن مردم بود و در این بخش به نشر و تعلیم و معارف دینى و اداره امور جامعه اسلامى و اصلاح مفاسد آن و سعى در رفع حوایج مسلمین و تحکیم روابط داخلى و خارجى و سایر امور مربوطه مى پرداخت . آن حضرت پس از ده سال اقامت در مدینه در اثر سمى که زنى یهودى در غذاى وى خورانیده بود، نقاهت پیدا نمود و پس از چند روز رنجورى ، رحلت فرمود و چنانکه در روایاتى وارد است ، آخرین کلمه اى که از زبانش شنیده شد، توصیه بردگان و زنان بود.
پیغمبر اکرم (ص ) و قرآن
از پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نیز مانند سایر پیغمبران معجزه مى خواستند و آن حضرت نیز وجود معجره را در پیغمبران تاءیید مى کرد چنانکه در قرآن کریم بالصراحه تاءیید شده است .
از آن حضرت معجزات بسیارى رسیده که نقل برخى از آنها قطعى و قابل اعتماد مى باشد ولى معجزه باقیه آن حضرت که هم اکنون زنده است همانا ((قرآن کریم )) است که کتاب آسمانى اوست . قرآن کریم کتابى است آسمانى که به شش هزار و چند صد آیه مشتمل است و به 114 سوره بزرگ و کوچک تقسیم مى شود. آیات کریمه قرآنى در مدت 23 سال ایام بعثت و دعوت پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم تدریجا نازل شده و کمتر از یک آیه تا یک سوره تمام ، در حالات مختلف شب و روز، سفر و حضر و جنگ و صلح و روزهاى سخت و لحظات آسودگى ، وحى گردیده است .
قرآن کریم در آیات بسیارى با صراحت لهجه خود را معجزه معرفى مى کند و عرب آن روز که به شهادت تاریخ به راقى ترین درجات فصاحت و بلاغت رسیده بود و در شیرینى زبان و روانى بیان پیشتازان میان سخنورى شمرده مى شدند به معارضه و مبارزه مى طلبد و مى گوید: اگر چنین مى پندارید که قرآن کریم سخن بشر و ساخته خود محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم است یا از کسى یاد گرفته و تعلیم یافته ، مانند او را (192) یا مانند ده سوره (193) و یا حتى یک سوره (194) از سوره هاى آن را بیاورند و از هر وسیله ممکن در این کار استفاده کنند، سخنوران نامى عرب پاسخى که در برابر این درخواست آماده کردند این بود که گفتند قرآن سحر است و از عهده ما بیرون مى باشد (195) .
قرآن کریم تنها از راه فصاحت و بلاغت تحدى نمى کند و به معارضه نمى طلبد بلکه گاهى از جهت معنا نیز پیشنهاد معارضه مى نماید و به نیروى فکرى همه جن و انس تحدى مى نماید؛ زیرا کتابى است که به برنامه کامل زندگى جهان انسانى مشتمل است و اگر به دقت کنجکاوى شود این برنامه وسیع و پهناور که هر گوشه و کنار اعتقادات و اخلاق و اعمال بیرون از شمار انسانیت را فرا گرفته و به تمام دقایق و جزئیات آن رسیدگى مى نماید، همانا ((حق )) قرار داده و آن را ((دین حق )) نامیده (اسلام دینى است که مقررات آن از حق و صلاح واقعى سرچشمه مى گیرد نه از خواست و تمایل اکثریت مردم یا دلخواه یک فرد توانا و فرمانروا).
اساس این برنامه وسیع گرامیترین کلمه حق که ایمان به خداى یگانه باشد، قرار داده شد و همه اصول و معارف از توحید استنتاج گردیده است و از آن پس پسندیده ترین اخلاق انسانى از اصول معارف استنتاج و جزء برنامه شده است .
و از آن پس کلیات و جزئیات بیرون از شمار اعمال انسانى و اوضاع و احوال فردى و اجتماعى بشر، بررسى و وظایف مربوط به آنها که از یگانه پرستى سرچشمه مى گیرد تنظیم گشته است .
در آیین اسلام ارتباط و اتصال میان اصول و فروع به نحوى است که هر حکم فرعى از هر باب باشد اگر تجزیه و تحلیل شود به همان کلمه توحید تنها برمى گردد و کلمه توحید نیز با ترکیب همان احکام و مقررات فرعى حاصل مى شود.
البته گذشته از تنظیم نهایى ، چنین آیین پهناورى با چنین وحدت و ارتباط حتى تنظیم فهرست ابتدایى آن نیز از نیروى عادى یک نفر از بهترین حقوقدانان جهان در حال عادى بیرون است چه برسد به کسى که در زمان ناچیزى در میان هزاران گرفتارى جانى و مالى و شخصى و عمومى و جنگهاى خونین و کارشکنیهاى خارجى و داخلى قرار گیرد و بالا خره در برابر جهانى تنها بیفتد.
گذشته از اینکه پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آموزگارى ندیده بود و خواندن و نوشتن یاد نگرفته بود و پیش از دعوت (196) دو سوم زندگى خود را در میان قومى بسر برده بود که از فرهنگ عارى بودند و بویى از مدنیت و حضارت نشنیده بودند و در زمین بى آب و علف و هوایى سوزان با پست ترین شرایط زندگى مى کردند و هر روز زیر سلطه یکى از دول همجوار خود مى رفتند.
گذشته از اینها قرآن کریم از راه دیگر، تحدى مى کند و آن این است که این کتاب تدریجا با شرایطى کاملاً مختلف و گوناگون از گرفتارى و آسودگى و جنگ و صلح و قدرت و ضعف و غیر آنها در مدت 23 سال نازل شده است ، اگر از جانب خدا نبود و ساخته و پرداخته بشر بود، تناقض و تضاد بسیارى در آن پدید مى آمد و ناگزیر آخر آن از اولش بهتر و مترقى تر بود چنانکه لازمه تکامل تدریجى بشر همین است و حال آنکه آیات مکى این کتاب با آیات مدنى آن یکنواخت مى باشد و آخرش از اولش متفاوت نیست و کتابى است متشابه الاجزاء و در قدرت بیان حیرت انگیز خود به یک نسق (197) مى باشد.
3 - معادشناسى
ترکیب انسان از روح و بدن
کسانى که به معارف اسلامى تا اندازه اى آشنایى دارند مى دانند که در خلال بیانات کتاب و سنت ، سخن روح و جسم یا نفس و بدن بسیار به میان مى آید و یا اینکه تصور جسم و بدن که به کمک حس درک مى شود تا اندازه اى آسان است و تصور روح و نفس ، خالى از ابهام و پیچیدگى نیست .
اهل بحث از متکلمین و فلاسفه شیعه و سنّى در حقیقت ((روح ))، نظریات مختلفى دارند ولى تا اندازه اى مسلم است که روح و بدن در نظر اسلام دو واقعیت مخالف همدیگر مى باشند. بدن به واسطه مرگ ، خواص حیات را از دست مى دهد و تدریجا متلاشى مى شود ولى روح نه اینگونه است بلکه حیات بالا صاله از آن روح است و تا روح به بدن متعلق است ، بدن نیز از وى کسب حیات مى کند و هنگامى که روح از بدن مفارقت نمود و علقه خود را برید (مرگ ) بدن از کار مى افتد و ((روح )) همچنان به حیات خود ادامه مى دهد.
آنچه با تدبر در آیات قرآن کریم و بیانات ائمه اهل بیت علیهم السّلام به دست مى آید این است که روح انسانى پدیده اى است غیر عادى که با پدیده بدن ، یک نوع همبستگى و یگانگى دارد. خداى متعال در کتاب خود مى فرماید:
ا اْلا نْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرارٍ مَکینٍ ثُمَ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً وَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا اْلْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ اَنْشَاءناهُ خَلْقاً آخَرَ ) (19
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
پیغمبران و دین آسمانی[3] . تجمل گرایی و آفات آن . دکتر علی شریعتی . سقوط تنهایی . علمی (مهندسی حرارت و سیالات)
سیاسی
اجتماعی
فرهنگی
ورزشی
تار . لحظاتی با اندیشمندان . مکانیک جامدات .
نوشته های پیشین
آبان 89
مهر 89 اسفند 89 بهار 90 راز الهی صدوبیست ساله شی اخراجی ها و جدایی نادر از سیمین جون کتک شوهر اعتیاد به اینترنت فرق ایران با..... داستان خواندنی بهار 91 بهار 92 لوگوی دوستان
لینک دوستان
صفحات اختصاصی
آمار وبلاگ
بازدید امروز :4
بازدید دیروز :4 مجموع بازدیدها : 81149 خبر نامه
وضعیت من در یاهو
جستجو در وبلاگ
|